
دلخوشی ها
سهراب سپهری
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشیها کم نیست...
by Omid behnia
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشیها کم نیست...
و رفت تا لب هیچ!
و پشت حوصلهی نورها
دراز کشید،
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم...
تو اگر در تپش باغ
خدا را دیدی ،
همت کن و بگو
ماهی ها ،
حوضشان بی آب است...
کنار مشتی خاک،
در دور دست خودم
تنها ، نشسته ام...
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است،
دست هر کودک ده سالهی شهر
شاخهی معرفتی است!
خاک موسیقی احساس تو را میشنود،
و صدای پر مرغان اساطیر میآید در باد...