poems/1656333702.jpg

ارگ بم

حامد عسکری

من ارگِ بَم و خشت به خشتم متلاشی
تو نقش جهان، هر وجبت ترمه و کاشی
این تاول و تب‌خال و دهان‌سوختگی‌ها
از آهِ زیاد است، نه از خوردنِ آشی!
هر بار دلم رفت و نگاهی به تو کردم
بر گونه‌ی سرخابی‌ات افتاد خراشی
یک بار شده بر جگرم زخم نکاری؟
یک بار شده روی لبم بغض نپاشی؟
از شوقِ هم‌آغوشی و از حسرتِ دیدار
بایست بمیریم...چه باشی چه نباشی...


by Omid behnia