ساعت

کارو دردریان

به جای ساعت
نوار سیاهی به مچ دستم بستم ...
زمان برای من متوقف شده ومن
پیمان خود را با هر چه زمان است
و هر چه مربوط به آن شکستم!


by Omid behnia

افسانه

کارو دردریان

افسوس که گشت زیر و رو خانهٔ من
مرگ آمد و پر گشود در لانهٔ من
من مردم و زنده هست افسانهٔ عشق
تا زنده نگاه دارد افسانهٔ من


by Omid behnia

عشق

کارو دردریان

جز مسخره نیست، عشق تا بوده و هست
با مسخرگی، جهانی انداخته دست
ای کاش که در دل طبیعت میمرد
این طفل حرامزاده، از روز الست


by Omid behnia

اشک

کارو دردریان

اي اشک جگر سوخته آخر زچه رو
بی سبب از دل غم ديده فرو غلطيدی؟
مگر از اين زن بی عاطفه ی حادثه جو
در همه عمر، چه مهری، چه وفايی، ديدی؟


by Omid behnia